طرفداران بازی و مخاطبان سریال Halo ، احساسات متناقضی نسبت به سریال آن در پارامونت دارند. با اتمام فصل اول، به عنوان یکی از علاقمندان بازی Halo تصمیم گرفتم نظرم را به همراه بررسی منتقدان دربارهی این مجموعه بنویسم. شما هم اگر هیلو بازی کردید و یا سریال را دیدید، حتما نظرتان را با من به اشتراک بگذارید. قبل از شروع، این را هم بگویم که اگر با دیدن سریال به هیلو علاقمند شدید، یا بازی را دوست دارید، اما کنسول ندارید، میتوانید Halo: Master Chief Collection را در کنسول بازی ابری پلی پاد اجرا کنید.
قطعاً کسانی که خورهی این بازی نیستند، بیشتر از سریال هیلو خوششان میآید تا طرفداران پروپاقرص آن. بالاخره وقتی کل شبانهروز زندگیات را صرف این بازی میکنی، تمام ریزهکاریهایش را درآوردی و مسلماً نسبت به فیلم آن هم حساسیت زیادی خواهی داشت. بخصوص اینکه معمولا سریالها و فیلمهای اقتباسی از بازیها هم خیلی به مذاق گیمرها خوش نمیآید. ولی من سعی کردم تا نقد و بررسی سریال Halo را بیطرف و بدون جانبداری انجام بدهم.
داستان سریال Halo
سریال Halo در سال 2552 میلادی (قرن 26) جریان دارد. اگر بخواهیم سریال را با بازی آن مطابقت بدهیم، باید بگویم که وقایع بیشتر به ماجراهای Halo Reach برمیگردد. ما شاهد دشمنان مستر چیف یعنی کاوننتها و الیتها هم در سریال هستیم. انسانها در نبردی بزرگ با کاوننتها به سرمیبرند. کاوننتها در سیارهی مادریگال مشغول استخراج یک شی مرموز هستند که به مرور برنامهی آنها لو میرود و با قتل عام مردم توسط الیتها، اسپارتانها وارد میشوند. بیشتر قصه را لو نمیدهم، اما ماجرای کلی همین است.
نقطه قوت سریال را روایت و داستانگویی آن میدانند. نویسندگان توانستهاند اسپارتانها و قصهی جان 117 یا همان مستر چیف خودمان را به خوبی تعریف کنند. بازی بازیگران به نظرم واقعا خوب و طبیعی بود، اما پرورش شخصیتها جای کار بیشتری داشت. در ادامه دربارهی هرکدام از شخصیتها بیشتر توضیح میدهم.
مستر چیف
بعد از سالها بازی کردن در نقش مستر چیف، عادت کرده بودیم که چهرهی او را نبینیم. قطعاً دیدن قیافهی مستر چیف برای طرفداران کار سختی بود و هست و خواهد بود. اما باید در نظر بگیریم که ما با یک سریال طرف هستیم و باید فرمول سریال و فیلمها هم رعایت شود. پابلو شرایبر بازیگر تئاتر است که قبول کرده این نقش را بازی کند و واقعاً تلاشش را هم کرده تا یک بازی خوب ارائه کند. ولی خیلی جاها انگار دست و بالش بسته است تا خود واقعی مستر چیف را نشان بدهد. به نظر من این ضعف بیشتر به فیلمنامه و نویسندگی سریال برمیگردد تا خود بازی شرایبر.

دکتر هالزی
یک نقش پرزحمت! دکتر هالزی که در بازی هیلو نقش کمرنگتری دارد، اینجا با حضور بازیگر قدیمی هالیوود یعنی ناتاشا مک الهون پررنگتر شده و تلاش شده تا نقش محوریتری داشته باشد. بازی مک الهون واقعا خوب است و او توانسته پیچیدگی کاراکتر دکتر هالزی را به همراه تحول شخصیتش به یک دانشمند دیوانه را به تصویر بکشد. فکر میکنم تفاوتهایی که دکتر هالزی سریال Halo با بازی دارد، کاراکترش را برایم جذابتر کرده.

مک کی
اینکه مک کی (Makee) کلاً در سریال چهکار میکند و به چه درد فیلم میخورد را کسانی که سریال هیلو را دیده باشند، میفهمند. اگر با سبک آثار هالیوود آشنا باشید میدانید که نقش او در حقیقت چیست (عنصری برای رنگ و لعاب دادن به سریال و جذب مخاطب به شیوهی هالیوودی). بازی بازیگر سریال خوب است، اما کلا من خیلی از این شخصیت نوظهور خوشم نیامد.

کوآن ها
یکی دیگر از شخصیتهایی که توانسته احساسات متناقضش را به خوبی از آب دربیاورد کوآن ها (Kwan Ha) است. ولی بهتر بود دیالوگهای مناسبتری برای او انتخاب میشد. همینطور ما توقع داشتیم بعد از همهی بلاهایی که سرش آمده، شخصیتش بیشتر رشد کند. اینجا است که به مشکل شخصیتپردازی کاراکترها میرسیم. به غیر از دکتر هالزی، باقی نقشها انگار شخصیتپردازی نصفهنیمهای دارند. این مسئله دربارهی خود مسترچیف هم صدق میکند.
نقاط مثبت سریال Halo
حتماً میدانید که هیلو شوتر اول شخص است و در بسیاری مواقع زاویهی دوربین و نوع شلیک و تیراندازیها شباهت زیادی به خود بازی دارد. دیدن شارژ شدن زره مستر چیف و دیگر گریزهای آشنا به بازی، حس خوبی بهم داد، اما این گریزها کم بودند و میشد به ریزهکاریهای بازی بیشتر اشاره کرد. موسیقی فیلم را دوست دارم. حرفهای کار شده و به خود بازی هم نزدیک است. همینطور، صحنههای اکشن طبیعی و فوقالعاده هستند.
نقاط ضعف سریال Halo
متاسفانه کیفیت جلوههای ویژهی سریال نسبت به آن چیزی که توقع داشتم، ضعیفتر بود. ظاهر کورتانا از اول هم مسئلهساز بود و حالا که در سریال هم او را دیدم، چندان حس کورتانای بازی را به من نداد. با وجود اینکه ظاهر کورتانا را با الهام از چهرهی جن تیلور صداپیشهی این کاراکتر طراحی کردهاند، اما باز هم نزدیک به تصورات ما از آب درنیامده. البته کلاً کایل کیلن و استیون کین (توسعهدهندگان و نویسندگان سریال Halo) تعهدی به حفظ شباهت ظاهری شخصیتها به کاراکترهای بازی Halo نداشتند.
به هر حال سازندگان فیلم تلاش نکردند تا تصویری دقیقاً عین بازی ارائه کنند و خواستند تا داستان، زمان و محتوای خودشان را عرضه کنند. آنها باید بتوانند بازی را مطابق با فرمت سریالهای تلویزیونی و برای مخاطبانی گستردهتر از صرفاً گیمرها بسازند. مثال بارز آن هم نمایش چهرهی مسترچیف است. شاید پنهان بودن چهرهی مسترچیف در بازی هیلو این احساس را در ما ایجاد کند که خودمان در حال شلیک و مبارزه هستیم، اما فرمول سریالهای تلویزیونی راضی نمیشود که ما چهرهی نقش اول سریال را نبینیم. برای همین آن مسترچیف خشک و جدی و کمحرف بازی، تبدیل به موجودی احساساتیتر و انسانیتر در سریال Halo میشود.

حکم نهایی:
طرفداران بازی و مخاطبان سریال هیلو احساسات متناقضی نسبت به این سریال دارند. انگار نویسندگان و سازندگان فیلم مفهوم بازی Halo را گرفتهاند و گفتهاند:«چه میشود اگر ما آنرا آنطور که خودمان میخواهیم تغییر بدهیم؟» مثل اینکه چه میشود اگر میتوانستیم قیافهی مسترچیف را ببینیم؟ قسمتهای اکشن بازی در مقابل جلوههای ویژهی ضعیف، بهتر از آب درآمده.
مارکوس لتو، کارگردان Halo: Reach هم گفته این سریال چیزی نیست که من ساختم. البته منظور او آن نیست که سریال را دوست ندارد، سریال هیلو شاید برای طرفداران یک اثر نظامی و علمی-تخیلی جذاب باشد، اما با خود بازی تفاوتهای زیادی دارد.
در نهایت، بازیهای زیادی هستند که سریالشان همخوانی چندانی با بازی ندارد. مثلاً The Walking Dead (که تا چند فصل اول سریال خوبی محسوب میشد)، خیلی به بازی متعهد نیست. برای همین فکر میکنم ضرورتی ندارد تا دربارهی هیلو هم خیلی سختگیر باشیم. سریال Halo، یک اثر قابل قبول است. اقتباسی قابل قبول اما نه چندان متعهد به یک بازی بینظیر.
3 دیدگاه
سلام خیلی عالی هستین
شما عالی هستید
سلام بازی فوتبال فیفا رو به روز رسانی کنید